شبی تامل ایام گذشته می کردم:

ساخت وبلاگ

هر دم از عمر می رود نفسی

چون نگه می کنم نمانده بسی

ای که پنجاه رفت و در خوابی

مگر اين پنج روز دریابی

خجل آن کس که رفت و کار نساخت

کوس رحلت زدند و بار نساخت

خواب نوشين بامداد رحيل

باز دارد پياده را ز سبيل

هر که آمد عمارتی نو ساخت

رفت و منزل به دیگری پرداخت

وآن دگر پخت همچنين هوسی

وين عمارت بسر نبرد کسی

يار ناپايدار دوست مدار

دوستی را نشايد اين غدّار

نيک و بد چون همی ببايد مرد

خنک آنکس که گوی نیکی برد

برگ عیشی به گور خويش فرست

کس نيارد ز پس ز پيش فرست

عمر برفست و آفتاب تموز

اندکی ماند و خواجه غرّه هنوز

ای تهی دست رفته در بازار

ترسمت پر نیاوری دستار

هر که مزروع خود بخورد بخويد

وقت خرمنش خوشه بايد چيد

[سعدی/گلستان-دیباچه]

عکس نوشته اسلامی:...
ما را در سایت عکس نوشته اسلامی: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eomarzadeha بازدید : 63 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 12:56